® هـ-ـفـ-ـتـ سـنـ-ـگـ-       بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-
موضوعات


آخرين مطالب


نويسندگان


معرفي سايت


بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-


دوستان

  • جوک و داستان
  • نمکدون
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هـ-ـفـ-ـت سـنـ-ـگـ- و آدرس seven-stones.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  • قالب وبلاگ



  • آمار و امكانات

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 2
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 2
    بازدید ماه : 115
    بازدید کل : 34898
    تعداد مطالب : 112
    تعداد نظرات : 0
    تعداد آنلاین : 1



    پيوند ها روزانه


    آرشيو مطالب


    تبليغات
    تاريخ: 30 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    مغز انسان و شناخت پیچیدگی‌های خاص آن همواره برای بشر جذاب بوده است. همواره انسان یک نمونه 


    شگفت‌انگیز برای شناخت به شمار می‌رود و موارد بی‌شماری در مورد انسان ناگفته باقی مانده است.تکناز : در 

    این مقاله به ده واقعیت جذاب درباره‌ی مغز انسان خواهیم پرداخت، تا شاید دید بهتری نسبت به مهمترین عضو 

    بدن خود داشته باشید. 

    واقعیت اول : بیشتر وزن مغز را آب تشکیل می‌دهد و بخش جامد عمدتا از جنس چربی است

    بیشتر مردم تصور می‌کنند که مغز به طور کامل جامد است، اما این افراد اشتباه می‌کنند. 75 درصد مغز را آب 

    تشکیل می‌دهد. بخش جامد مغز نیز از جنس چربی است و تقریبا 10 تا 12 درصد مغز را تشکیل می‌دهد. بقیه 

    مغز از جنس پروتئین، هیدروکربن و نمک است. 

    واقعیت دوم: 160,000 کیلومتر رگ‌خونی در مغز وجود دارد

    این به این معنی است که اگر تمام رگ‌های خونی مغز را در امتداد یکدیگر قرار دهیم شما می‌توانید آن را 4 بار 

    دور کره زمین بپیچانید یا اینکه کره ماه را با رگ‌های مغز دو نفر به زمین متصل کنید.

    واقعیت سوم: مغز شما بین 10 تا 23 وات برق تولید می‌کند 

    این قدرت برای روشنایی دو لامپ کم مصرف کافیست. بخش عمده‌ای از این قدرت تولید شده به منظور ارتباط 

    عصبی مغز با دیگر اعضا استفاده می‌شود. 

    واقعیت چهارم: استفاده از غذای سالم هوش را افزایش می‌دهد 

    طبق تحقیقاتی که در یک موسسه در نیویورک انجام شده، اگر شما در وعده ناهار غذایی بخورید که هیچگونه 

    مواد نگهدارنده و یا طعم‌دهنده مصنوعی نداشته باشد، 14 درصد در تست IQ امتیاز بهتری کسب خواهید کرد. 

    این کشف بسیار چشمگیر است و نشان می‌دهد که عملکرد مغز به شدت به نوع تغذیه وابسته است. 

    واقعیت پنجم: هر فکری که می‌کنید یک اتصال عصبی جدید در مغزتان ایجاد می‌کند 

    مغز از آن چیزی که تصور می‌کنید انعطاف‌پذیر‌تر است و به مرور زمان تغییر می‌کند. اگر در همین لحظه به موضوع 

    جدیدی فکر کردید، مطمئن باشید در مغز شما به همان میزان اتصال عصبی جدید ایجاد شده است. 

    واقعیت ششم: یک فرد معمولی روزانه 70 هزار فکر انجام می‌دهد 

    شما همیشه در حال فکر کردن هستید. با تغییر این تفکرات، شما می‌توانید به طور کل سیم‌کشی عصبی 

    مغزتان را تغییر دهید. 

    واقعیت هفتم: خندیدن فرایند پیچیده‌ای است و از 5 بخش مغز استفاده می‌کند 

    خندیدن موضوع خنده‌داری نیست، این فرایند بخش‌های زیادی از مغز را درگیر می‌کند. خندیدن برای فعالسازی 

    مغز‌ بسیار موثر است و مواد شیمیای تقویت‌کننده‌ای در بدن شما در هنگام خندیدن رها می‌شود. 

    تحقیقات نشان می‌دهد که خندیدن برای چند دقیقه در هر روز موجب بهبود وضعیت روحی، افزایش احساس 

    خوشبختی و افزایش عملکرد مغز در خلاقیت می‌شود. 

    واقعیت هشتم: تردستی موجب تغییرات سریع در مغز می‌گردد 

    تردستی و یادگیری کارهای پیچیده جدید تاثیر بسیار مثبتی بر روی مغز انسان دارد. تردستی و حرکات پیچیده 

    موجب رشد بخش خاصی از مغز می‌شود، بنابراین اتصالات عصبی در مغز افزایش چشمگیر می‌شود. همچنین 

    کارها و مسائل پیچیده می‌تواند موجب رشد چشمگیر مغز گردد. 

    واقعیت نهم: مغز توانایی احساس درد را در هیچ صورتی ندارد 

    مغز قادر به حس کردن درد در خود نیست و تنها می‌تواند درد بخش‌های دیگر بدن را دریافت کند. در واقع هیچ 

    دریافت کننده دردی در مغز وجود ندارد. 

    واقعیت دهم: ارتفاع مغز انسان 9.3 سانتی متر است 

    مغز از آن چیزی که مردم تصور می‌کنند کوچکتر است. اندازه مغز 16 در 14 در 9.3 سانتی متر و وزن آن 1.3 

    کیلوگرم است. در همین 1.3 کیلوگرم 200 میلیون سلول عصبی (نرون) وجود دارد. 


    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    پیری برای جمعی سخن میراند،

    لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

    بعد از مدتی همان لطیفه را تعریف کرد و عده ای کم از مردم خندیدند.

    او مجدد همان لطیفه را تعریف کرد تا اینکه دیگر کسی نخندید.

    او لبخندی زد و گفت:وقتی که نمی توانید بارها به یک لطیفه بخندید،پس چرا بارها به گریه و افسوس در مورد

    مسئله های مشابه ادامه میدهید؟

    (گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.)



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    روزی انوشیروان از گرسنگی له له می زد و منتظر نهار بود.اشبزباشی خورشت خوش مزه ای را در سینی نهاد و

    همین که خواست سینی را روی میز بگذارد،کمی اش روی سر مبارک ریخت.شاه در حالی که اش روی صورتش را

    لیس می زد،گفت تا اشپز را پخ پخ کنند!

    اشپزباشی به محض شنیدن فرمان انوشیروان،کاسه اش را برداشت و همه ان را روی سر شاه خالی کرد.شاه

    که حسابی حالش جا امده بود با تعجب پرسید:مردک این چه کاری بود؟!

    اشپز گفت:قربان دوست نداشتم شاه مرا بخاطر خطای کوچکی بکشد،بهتر دیدم خطای بزرگی انجام دهم تا شاه

    دلیل قانع کننده ای برای دار زدن من داشته باشد و از کشتن من خجالت نکشد!

    انوشیروان در حالی که باقی مانده اش را لیس می زد گفت:از جلوی چشمم دور شو!راستی از این اش ها بلدی

    باز هم بپزی؟لبخند




    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته

    بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز

    می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟

    فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از

    خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی‌ جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت

    می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

    مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و

    رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.

    مرد کمی‌جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا

    بیکارید؟

    فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی‌که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند،

    ولی فقط عده بسیار کمی‌جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته

    پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    پسر کوچولو به مادر خود گفت: مادر داری به کجا می روی؟

    مادر گفت: عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است. این طلایی ترین

    فرصتی است که می توانم او را ببینم و با او حرف بزنم، خیلی زود برمیگردم.

    اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی

    از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد.

    حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

    پسر به مادرش گفت: مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

    مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت: من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به

    ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی

    را که به این بازیگر داده است به ما داده بود. کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت و لباس

     های خود را بیرون آورد و گفت: مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم؛

    اما مادر اعتنایی نکرد و گفت: این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده

    است. حرف های تو چه معنی ای میدهد؟

    پسر ملتمسانه گفت: مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن فقط با من بیا. مادر نیز علیرغم میل باطنی

     خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت. بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.

    پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت: رسیدیم.

    در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.

    مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت: من به تو گفتم که الان وقت

    شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.

    کودک جواب داد: مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که

    به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و

    محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟ آیا سخن گفتن با خدا لذت

    بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه

    نیاز به بنده ی خدا.

    مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

    استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

    استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره

    کسی پاسخ نداد.

    استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای

    سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

    دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند.

    استاد پذیرفت.

    دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس

    کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

    آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی

    نگفت.

    آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

    وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد

    که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب

    میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به

    من بفروشی؟

    رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست

    عتیقه فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی

    گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من

    بفروشی؟

    رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام.

    کاسه فروشی نیست.



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را

    دیدم. اسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.


    ادامه...

    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه

    ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می کنه و می ذاره روی

    میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت

    می کشه که...

    هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!خانم ناچار با هزار زور

    و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب هست که بچه نیافته هرچه می تونه می کشه تا بالاخره بوت های

    تنگ رو یکی یکی از پای بچه درمیاره و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه می کنه

    که لنگه به لنگه نباشه.

    در این لحظه بچه می گه این بوت ها مال من نیست!

    خانم جوان با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه

    می اندازه و می گه آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در میاره.

    وقتی کار تمام می شه از بچه می پرسه: خوب، حالا بوت های تو کدومه؟ بچه می گه: همین ها! این ها بوت های

    برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...

    مربی که دیگه خون خودشو می خورد سعی می کنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوت هایی رو که

    به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنه... بعد از اتمام کار یک آه طولانی می کشه و می پرسه: خوب، حالا

    دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...

    بچه می گه: توی بوت هام بودن دیگه!



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    شخصی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند.

    این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش

    سوخت ویک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را برسی کرد تعجب کرد این میخ چهار سال پیش هنگام ساخت خانه

    کوبیده شده بود!!!!چه اتفاقی افتاده؟

    در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک چهار سال در چنین موقعیتی زنده بماند!!!

    چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.متحیر این مسئله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

    در این مدت چکار می کرده؟چگونه و چه می خورده؟

    همانطور که مارمولک را نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!

    مرد شدیدا منقلب شد.

    چهار سال مراقبت.چه عشقی!چه عشق قشنگی

    اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم

    اگر سعی کنیمفرشته




    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود

    کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول

    سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا

    کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی

    احساس خستگی می کند؟

    راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند

    چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت

    کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.

    انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند

    او چه می کند، کمی تردید داشت.

    به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب

    درامد.

    دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین

    راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به

    آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ

    داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    ه میلیاردری بود که توی خونش تمساح نگه میداشت و اونارو گذاشته بود توی استخر

    پشت خونش .... اون یه دختر خیلی زیبا هم داشت ....

    یه روز یه مهمونی خیلی مجلل میگیره و خونش پر از آدم میشه ....

    وسطای مجلس پسرای توی مهمونی رو جمع میکنه میگه میخوام یه مسابقه بذارم

    واستون ....هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه من یه

    میلیارد تومن بهش جایزه میدم ... یا اینکه دخترم رو به عقدش در میارم ...

    هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساحا همه رفتن طرفش ...

    اینم با هر بدبختی بود فرار کرد و تا ته آب رو شنا کرد ... از اونور که اومد بیرون یه چند تا

    خراش کوچیک برداشته بود فقط .

    میلیاردر که خیلی کف کرده بود گفت : آفرین خیلی خوشم اومد. حالا دخترم رو میخوای

    یا یک میلیارد تومن پول رو ؟؟؟

    پسره گفت : هیچ کدوم ... اون بی ناموسی که منو هول داد توی آب رومیخوام ..



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    در زمان های گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم

    را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد .بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه ، بی تفاوت از کنار تخته

    سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد . حاکم این

    شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این که هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت .

    غروب ، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد . بارهایش را زمین گذاشت

    و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد . ناگهان کیسه ای را دید

    که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا

    کرد . پادشاه در آن نوشته بود :

    "هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی شما باشد "!



    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     تصور کنید

    در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید  خسته،گرسنه،تشنه،پس 

    از 5 ساعت پیاده روی......ناگهان ساختمان مجلل و با  شکوهی در  جلوی شما ظاهر می‌شود.

    1.ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟

    الف-یک  قصر    ب- یک موزه    ج-یک هتل    د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-......)

    2.شما  از چه طریقی وارد ساختمان می‌شوید؟

    الف-پنجره    ب- در        ج-  بالکن         د- تونل زیر زمینی

     وقتی وارد ساختمان شدید آن را  بسیار مجلل و باشکوه می یابید......ناگهان
    صدای در زدن

    می‌شنوید...در را  باز می‌کنید و کسی را می‌بینید که واقعاً می‌خواستید با او باشید.

    3.  آن شخص کیست؟

    به گشتن ادامه می‌دهید...پلکانی را می‌بینید که به  طبقه بالا می‌رود.

     4.مارپیچی است یا  مستقیم؟

    از پلکان بالا می‌رویم تعداد پله ها را می‌شمارید.

    5.چند  پله بود؟(هر عددی از یک تا بی نهایت)

    بعد وارد اتاقی  می‌شوید..........

    6.دلتان می‌خواهد این اتاق چقدر بزرگ  باشد؟

    الف-به اندازه یک آکواریوم

    ب-به اندازه یک اتاق  معمولی 

    ج-به اندازه یک جنگل 

    د-به اندازه  اقیانوس آرام

    7.دلتان  می‌خواهد رنگ دیوار اتاق چه باشد؟

    الف-قرمز    ب-سیاه و سفید       ج- ارغوانی      د-زرد یا پرتقالی      و-رنگ های رنگین کمان

    یک  میز جلوی شما ظاهر می‌شود...

    8.آیا گرد- مربع- مثلث یا بدون شکل  خاصی است؟

    و ظرفی با 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس- سیب- کیوی-  طالبی-هندوانه

    9.یک میوه را انتخاب کنید.......

    میوه  ای که انتخاب کرده اید شما را به یاد این شخص می‌اندازد...

    10.نام  او را بنویسید.

    11.شما میوه را برمی‌دارید و.........

    الف-بلافاصله  آن را می‌خورید.

    ب- قسمت کرم خورده را می‌ برید و قسمت سالمش را  می‌خورید.

    ج-آن را می‌برید و داخلش را می‌بینید که کرم خورده است  و....بعد به خوردنش ادامه می‌دهید

    د-اگر کرم خورده باشد تمامش را  دور می‌اندازید

    از آن ساختمان خارج می‌شوید و 5 حیوان را  می‌بینید.موش- آهو- اسب- دلفین- فیل

    12.این حیوانت را به ترتیب  اولویت که برایتان دارند رده بندی کنید..

     

    جواب:

    1.نشان  دهنده چیزی است که شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.

    قصر:ثروت            موزه:حرفه و شغل                    هتل:خانه و عشق 

    مکان  مذهبی:اعتقادات یا زمینه رشد روحی و روانی شماست

    2.نشان  دهنده نوع زندگی  است که به دنبال آن هستید.

    پنجره:زندگی سرشار از  رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز

    در:زندگی آرام و امن

    بالکن:زندگی  مسالمت جویانه و عاشقانه

    تونل زیر زمینی:زندگی خطرناک ولی معنی دار  پر از تجربه های متفاوت

    3.فردی که پشت در می‌بینید همان  کسی است که شما در رویارویی با مشکلات زندگی می‌توانید

    کاملاً به او اعتماد  کنید.

    4.پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولی  زیبا - مستقیم معمولی ولی خسته کننده

    5.تعدا پله ها:تعداد  تلاشهایی که شما امیدوارید برای برقراری رابطه تان به عمل آورید.

    6.اندازه  اتاق:میزان ماجراجویی هر چه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید

    7.رنگ  اتاق شخصیت شماست:

    قرمز:احساساتی و پر شور      سیاه و  سفید:منطقی       ارغوانی:ماجراجو

     زرد و پرتقالی:شادمان و  سرحال     رنگین کمان:شما در مورد این که واقعاً چه هستید شک دارید

    8.شکل  میز:زاویه دید شما را نسبت به چیزها یا موقعیت ها نشان می دهد.

    مربع:ثابت  و منصفانه

    گرد:شما می‌خواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری  افراد دیگر ببینید

    مثلث:شما می‌خواهید مبتکر و اصلی باشید

    بی  شکل:شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره می‌روید

    9.میوه  ها نشانگر این هستند که شما به دنبال چه نوع دوستانی می گردید میوه

    های  بزرگتر نشانگر این هستند که نمود فیزیکی و ظاهری برای شما بیشتر اهمیت دارد  و میوه های کوچکتر

    به معنی این هستند که شخصیت افراد برای شما مهم است.

    10.این  شخص نشانگر نوع دوستانی است که شما به دنبال او هستید.

    11.چگونگی  خوردن میوه نشانگر این است که شما چگونه با دیگران رفتار می‌کنید.

    الف:یعنی  شما کینه ای از دیگران به دل نمی‌گیرید

    ب:یعنی شما فقط نکات مثبت  دوستانتان را می‌پذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید

    ج:خوردن  آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید

    د:دور  انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.

    12. 5 حیوان:

    دلفین:شغل  و حرفه             فیل:خانواده

    اسب:عشق                       موش:انتظار و احترام

    آهو: دوستان شما و چیزهایی که به آن توجه دارید  است.



    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     فتم آسایشگاه برای دیدن سالمندان . مسئول اونجا میگه : اومدی عیادت ؟

     

    میگم : پَ نه پَ اومدم چند تا از این پیرمردها رو ببرم بزرگ کنم ! …

    _______________

    به استاد میگم لطفا کمکم کنید دارم مشروط میشم .

     

    میگه نمره میخوای ؟

     

    گفتم پَ نه پَ نظر شما رو در مورد مقدار و جنس خاکی که باید بریزم تو سرم میخوام ! …

    _______________


    دوستم میگه چرا انقدر غذات کم شده ؟

     

    میگم : تو رژیمم …

     

    میگه رژیم لاغری ؟!

     

    میگم پَ نه پَ رژیم صهیونیستی

    _______________


     

    یه روز با جعبه خیلی بزرگ رفتم اداره پُست ، گذاشتم رو ترازو جعبه رو کارمنده اومده میگه می خوای پُست کنُی ؟!

     

    گفتم : پَ نه پَ اومدم وزنش کنم ببینم اگه اضافه وزن داره شبها بهش شام ندم !

    _______________

    بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟

     

    میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ? ، برای اطلاع از موجودی

     

    حساب شماره ? و …

     

    گفت زهر مار و قطع کرد !

     

    دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم !

    گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی !

     

    گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟

     

    گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله !

    _______________

    رفتم مغازه میگم آقا یه شیر بدین

     

    میگه شیر پاکتی ؟

     

    میگم پَ نه پَ بی زحمت یه شیر جنگلی بدین خواهرزادم خیلی شیطونه میخوایم بترسونیمش !!

    _______________

    میخواستم بخوابم به خواهرم گفتم لامپو خواموش کن .

     

    گفت نورش اذیت می کنه ؟

     

    گفتم: پَ نه پَ …

     

    گفت : جرات داری بگو ؟

     

    گفتم : پتو میکشم سرم خوب .

     

    گفت آفرین بلاخره آدم شدی

     

    گفتم پَ نه پَ فکر کردی تا ابد الاغ می مونم !

    _______________

    یه مگس سقوط کرده تو آبگوشتم ، مامانم میگه عوضش کنم برات ؟

     

    میگم پَ نه پَ من همینو میخورم برو یکی تازه شو واسه مگسه بیار !!

    _______________

    میپرسه: اومدی اینجا جمله پَ نه پَ یی بخونی ؟

     

    پَ نه پَ اومدم اینجا سوالات شرعیمو از تو بپرسم !

    _______________

    دارم کتاب تاریخ مشروطه کسروی رو میخونم داداشم اومده میگه تاریخه ؟

     

    پَ نه پَ ریاضیه !

     

    نگاه میکنه میگه در مورد ایرانه ؟

     

    پَ نه پَ درموردجنگ جهانی دومه !

     

    عکس آیت بهبهانی رو دیده توش میگه آیت الله بهبهانیه ؟

    پَ نه پَ آیت الله هیتلره !

    ____________________________________________________



    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     

    فقط جنبه طنز داره هااااااا


    وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی...


    وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.
     

    از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.


    به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی…


    وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.


    وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.


    وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..


    همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..


    خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..


    وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..


    او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست!!


    و در آخر سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید ، زیاد سختی نکشید!!!؟



    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     

    آیا میدانید :  تقریبا ۶۵ ٪ وزن انسان را اکسیژن تشکیل میدهد ؟

    آیا میدانید :  انسان برای اولین بار در ۱۷۸۳ پرواز را تجربه کرد و توانست ۸ کیلومتر با بالن پرواز کند ؟

    آیا میدانید :  جنین انسان بعد از ۱۷ هفته (۴ ماه) می تواند خواب هم ببیند ؟

    آیا میدانید :  تنها موجودای که میتواند به پشت بخوابد انسان است ؟

    آیا میدانید :  بدن یک انسان در طول عمرش به طور متوسط ۱۳۰۰ لیتر عرق تولید میکند ؟

    آیا میدانید :  انسان‌های راست دست به طور میانگین ۹ سال بیش از چپ دست‌ها عمر می‌کنند ؟

    آیا میدانید :  کره زمین از ۱۰۲ عنصر بوجود آمده و این ۱۰۲ عنصر در بدن انسان وجود دارد ؟

    آیا میدانید :  حس بویایی انسان قادر به دریافت و تشخیص ده هزار بوی متفاوت است ؟

    آیا میدانید :  حدود ۱۰ درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باکتریها تشکیل میدهند ؟

    آیا میدانید :  از دست دادن تنها ۱% از آب بدن موجب تشنگی میشود ؟

    آیا میدانید :  بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب است ؟

    آیا میدانید :  ناخن‌های انگشتان دست، تقریبا چهار برابر ناخن‌های پا رشد می‌کنند ؟

    آیا میدانید :  قد انسان تا ۲۰، ۲۵ سالگی و گاها ۴۰ سالگی بلند می‌شود و از چهل سالگی به بعد، قد انسان هر دو سال حدود ۶ میلی‌متر کوتاه می‌شود ؟

    آیا میدانید :  دهان انسان روزانه یک لیتر بزاق تولید می‌کند ؟

    آیا میدانید :  وزن پوست بدن انسان بالغ بر ۲/۷ کیلوگرم (دو و هفت دهم) است ؟

    آیا میدانید :  کمبود خواب، زودتر از کمبود غذا موجب مرگ انسان می‌شود ؟

    آیا میدانید :  انسان در سال ۳۰۰۰ قد متوسط ۲ متر و ۱۲۰ سال عمر و پوست قهوه‌ای خواهد داشت ؟

    آیا میدانید :  قلب انسان هنگام تپیدن میان دو تپش استراحت میکند این یعنی اگر فرد ۷۰ سال عمر کرده باشد قلبش به اندازه ۴۰ سال استراحت کرده است ؟

    آیا میدانید :  وزن اسکلت انسان بالغ بر ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است ؟

    آیا میدانید :  انسانهای امروزی بطور متوسط شش سال از عمر را تلویزیون نگاه می کنند و شش سال را هم صرف غذا خوردن میکنند و یک سوم از عمر را هم در خوابند ؟

    آیا میدانید :  مغز انسان تنها ۲ درصد از وزن انسان را تشکیل می دهد ولی ۲۵ درصد اکسیژن دریافتی بدن را به تنهایی مصرف می کند ؟

    آیا میدانید :  مغز بیشتر انرژی را در بدن مصرف میکنند به همین دلیل هم از سایر نقاط بدن گرمتر است ؟

    آیا میدانید :  مغز یک انسان در طول یک روز بیشتر از تمام تلفن های جهان به سلول ها پیام عصبی می فرستد ؟

    آیا میدانید :  پیام های عصبی با سرعتی برابر با ۱۷۰ مایل در ساعت به مغز رسیده و از مغز به سلول های عصبی می رسند ؟

    آیا میدانید :  مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتی است که تلویزیون می بینید ؟

    آیا میدانید : بطور متوسط یک انسان در طول زندگی خود در حدود ۴۴ پوند گرد و خاک را تنفس می‌کند ؟

    آیا میدانید :  در تمام انسانهای کره زمین ۹۹۹ % شباهت ژنتیکی وجود دارد ؟

    آیا میدانید :  طول رگهای بدن انسان پانصد و شصت هزار کیلومتر است ؟

    آیا میدانید :  در یک سانتی متر پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ است ؟

    آیا میدانید :  در هـر ۳ سانتی متـر از پوست، ۴ هزار بافت عصبی، ۱۳۰۰ سـلول عصبی، ۱۰۰ غده عرق، ۳ میلیون سلول، و ۳۰۰۰ رگ خونی وجود دارد ؟

    آیا میدانید :  اگر رگ های خونی موجود در ۵ سانتی متر از پوست را در امتداد هم قرار دهیم، طول آن به ۲۰ فوت می رسد ؟

    آیا میدانید :  اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا ۹۷۰۰۰ کیلومتر میشود ؟

    آیا میدانید :  کبد یا جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر با عمل جراحی قسمتی از آن برداشته شود دوباره رشد میکند ؟

    آیا میدانید :  خطر بیماری قلبی و سرطان ریه در افراد غیر سیگاری که در خانه در معرض دود سیگار اطرافیانشان هستند، بیست و پنج درصد بیشتر از دیگران است ؟

    آیا میدانید :  بدن ما به طور مداوم خود را ترمیم می کند هر سه ماه یکبار بافت استخوانی به طور کامل تعویض می شود و هر ماه پوست جدید رشد می کند به راحتی می توانیم فرآیند پیری را به تاخیر بیندازیم ؟

    آیا میدانید :  بدن یک انسان معمولی به اندازه کافی شامل: سولفور برای کشتن تمام شپش های بدن یک سگ، کربن برای ساخت ۹۰۰ مداد، پتاسیم برای آتش زدن یک توپ فوتبال، چربی برای ساختن ۷ قالب صابون، فسفر برای درست کردن سر ۲۲۰۰ کبریت و آب برای پر کردن ۱۰ تنگ را دارد ؟

    آیا میدانید :  پیشانی انسان مرکز دمای انسان است یعنی اگر شما دمای پیشانیتان را تغییر دهید دمای بدنتان هم به همان انداره تغییر میکند این یکی از دلایلی است که وقتی ما می خواهیم ببینیم که آیا تب داریم یا نه دستمان را روی پیشانی میگذاریم ؟


    آیا میدانید: ۸۵% گیاهان در اقیانوس ها هستند .

    آیا میدانید: استخوان ران انسان قوی تر از بتن هستند .

    آیا میدانید: آب گرم از آب سرد سریعتر یخ میبندد .

    آیا میدانید: نهنگ نمی تواند به عقب شنا کند .

    آیا میدانید: افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند .

    آیا میدانید: استرالیا تنها قاره بدون آتشفشان فعال است .

    آیا میدانید: آتش معمولا از سربالائی سریعتر حرکت می کند تا در سراشیبی.

    آیا میدانید: سنجاقک ها با داشتن ۶ پا نمیتوانند راه بروند .

    آیا میدانید: مردم بیشتر از حیوانات در آفریقا کشته میشوند .

    آیا میدانید: مینای دندان سخت ترین ماده در بدن شماست.

    آیا میدانید: امن ترین رنگ ماشین سفید است.

    آیا میدانید: قدیمی ترین کلمه در زبان انگلیسی "شهر" است.

    آیا میدانید: انگور در ماکروویو منفجر میشود .

    آیا میدانید: پرده ونیزی در ژاپن اختراع شد .

    آیا میدانید: بنای تاج محل در هند به طور کامل از سنگ مرمر ساخته شده

    آیا میدانید: عقرب زیر نور ماوراء بنفش میدرخشد .

    آیا میدانید: آمریکایی ها ۳۵۰۰۰ تن ماکارونی در سال میخورند .

    آیا میدانید: اسیدهای معده موجود در معده مار می تواند استخوان ها و دندان ها را هضم کند.

    آیا میدانید: شما در موقع خواب کالری بیشتری میسوزانید تا تماشای تلویزیون .

    آیا میدانید: به ازای هر انسان ۲۰۰ میلیون حشره وجود دارد .

    آیا میدانید: ما در طول زندگیمان ۱۸ کیلو پوست می*اندازیم

    آیا میدانید: هنگام صحبت کردن ، برای بیان هر کلمه (۷۲) ماهیچه بکار گرفته میشود .

    آیا میدانید: سرعت رشد ناخن های مردان نسبت به زنان بیشتر است .


    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     

    یکی از بچه های کوچیک فامیل داره با اخم کارتون می بینه،
    میگم چیه اینقدر اخم کردی؟
    میگه از بس سانسور کردن، نفهمیدم چی شد اصلا..


    در سه حالت میتونی برای "دیگران" مهم باشی:
    1.خوشگل باشی
    2.پولدار یا مشهور باشی
    3.بمیری.

    از مزایای اینترنت در ایران اینه که می‌تونید در زمان لود شدن برید توالت و حتی حموم !

    شایدم  یکی از فامیلامون تو این فاصله بچه دارشد  )

     

     

    آقا خروسه ضمن اظهار خوشنودی از افزایش قیمت مرغ ادامه داد،

    خیلی خوشحالیم که به بالاخره

    نوامیس عریان ما از پشت ویترن ها جمع آوری شد !

     

    وقتی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم؛
    عجب نقاشیه نکبت…
    چه دست فرمون داره توله سگ…
    چه صدایی داره کثافت …
    چه گیتاری میزنه ناکس…
    استاده کامپیوتره لامصب…
    عجب گلی زد بی وجدان…
    بی شرف کارش خیلی درسته…
    دوستت دارم وحشتنـــــاک…

     



    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     از مزایای دانشگاه های ایران این است که

    دخترا اگر بعد از ۴ سال هیچی نشدن

    حداقل یک آرایشگر خوب میشن !

     

     

    نظریه جدید حیف نون :

    مهم نیــس دیگران پشـــت سرم چی میگن

    مهم اینه جرات ندارن تو روم اون حرفا رو بزنن !

     

     

    از نصایای حیف نون به بچه اش

    با هرکس به اندازه ی شعورش برخورد کن

    نه به اندازه ی شعورت  !

     

     

    مناجات حیف نون :

    خدایا می شه ما رو امتحان کنی ببینی جنبه پولدار شدنو داریم یا نه !؟

     

     

    باتوجه به نزدیک شدن قیمت نان به سکه

    بزودی ربع نان ، نیم نان ، تمام نان طرح قدیم (برشته)

     تمام نان طرح جدید (دورخمیری) عرضه میگردد !

     

     

        از خونه زنگ زدم فست فود غذا بیارن
        طرف میگه بفرستم واستون؟؟؟
        میگم پ نه پ آپلود کن
        لینکش رو بده دانلود میکنم.


        از خواب بیدار شدم بابام اومده میگه بیدار شدی ؟
        پـَـَـ نــه پـَـَــــ خوابم خودمو زدم به بیداری !


        بهش گفتم چقدر خوشگل شدی ! گفت،چشات خوشگل میبینه گفتم پ نه پ میخواستی گوشام خوشگل ببینه !!


        رفتم خونه دیدم ماهی از تنگ افتاده بیرون،داداشم میگه یعنی مرده؟
        میگم پـَـَـ نَ پـَـَــ دوگانه سوزش کردم وقتی آب نیست با هوا کار میکنه


        دارم سیگار میکشم مامور اومده میگه داری سیگار میکشی؟ میگم پَـــ نَ پَــــ دارم
        علامت میدم سرخپوستای قبیله بغلی بفهمن ما اینحائیم. گفت پدر سگ اهل فیسبوکم که هستی سوار شو بریم....
        گفتم کلانتری ؟ گفت پَـــ نَ پَــــ بریم قبیله بغلی بگیم آوردیمت، لازم نیست دیگه شما تو زحمت بیوفتین.


        لپ تاپم رو بردم نمایندگیش می گم ضربه خورده کار نمیکنه، یارو میگه ضربه فیزیکی؟!!
        پـَـَـ نــه پـَـَـــ بی محلی کردم یکم، ضربه روحـــی خورده!!


        آخه تو آدمی؟؟؟؟؟ - پَ نه پَ؛ تو آدمی! بخشهایی از مکالمۀ آدم و حوا !


        بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه معین خودتی؟ میگم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره 1،برای اطلاع از موجودی حساب شماره 2....گفت زهر مار و قطع کرد. دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق منم پای پـَـَـ نــه پـَـَــــ بودم گفت اگه یه بار دیگه بگی پـَـَـ نــه پـَـَــــ دیگه تو این خونه نمیخوابی....گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا؟ گفت پَـــ ن پَــــ خونه رو عوض میکنم بزغاله


        دختره داره غرق میشه میگم دستتو بده به من میگه می خوای نجاتم بدی؟
        پــَـَـ نــه پــَـَـــ میخوام واست لاک بزنم!


        به داداشم میگم صدای تلویزیون کم کن. میگه اذیتت میکنه؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام لب خونیم قوی بشه!


    گوشیمو سایلنت کردم، رو میز میلرزه … میگه داره زنگ میخوره ؟!؟!
    پَ نه پَ خربزه خورده فکر اینجاشو نکرده !


    روی نیمکت توی پارک روزنامه دستمه. اومده میگه: روزنامه میخونی؟ پـَـــ نــه پـَـــ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم صفحه گذاشتم


    رو در اتاقم علامت « ورود ممنوع » زدم. رفیقم اومده تو، میگه اینو زدی که کسی نیاد تووو؟ پـَـــ نــه پـَـــ زدم که کسی جلو در پارک نکنه … !


    هواپیما داشت سقوط میکرد یارو میگه داره سقوط میکنه؟ پ نه پ داره واسه نماز نگه میداره.


    به پسرخاله ام می گم تب کردم میگه: اِ؟ مریض شدی؟ می گم پـَـــ نــه پـَـــ دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه !


     

     

     

     

     



    تاريخ: 25 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

     

    اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم ...

     * چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!

    * اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!

    * اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...

    * اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

    * اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

    * اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

    * اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم... 

     



    تبليغات

    مکث تمپ

    قالب های رایگان وبلاگ

    قالب های بلاگفا

    قالب های میهن بلاگ

    قالب های پرشین بلاگ

    قالب های بلاگ اسکای

    قالب های دیتالایف

    پوسته های وردپرس